آشيانه


سلام به همه   این وبلاگ متعلق  به همه ی مردم عزیز ایران هست خوشحال میشم به مطالب وبلاگ نظر بدین چون نظر شما برا من خیلی مهمه...
 

نويسنده: رويا عليزاده | تاريخ: سه شنبه 24 بهمن 1398برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |





نويسنده: رويا عليزاده | تاريخ: شنبه 11 شهريور 1398برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

مدینه شور وشینت کو!


<

یا علی قبر پرستویت کجاست؟                          ان گل صد برگ خوشبویت کجاست

هر چه باشد من نمک پرورده ام                           دل به عشق فاطمه خوش کرده ا 

حج من بی فاطمه بی حاصل است                       فاطمه حلال صد ها مشکل است 

من طواف سنگ کردم دل کجاست؟                        راه پیمودم ُپس منزل کجاست؟

کعبه بی فاطمه مشتی گل است                           قبر زهرا کعبه ی اهل دل است

نويسنده: رويا عليزاده | تاريخ: جمعه 30 تير 1398برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

مطالب جالب و احساسی و پر محتوا

گفت :دوستت دارم

 

 

 

همه دنياروگشتم بهتراز تو پيدانكردم

 

 

 

گفتم خوب گشتي؟

 

 

 

گفت :آره

 

 

گفتم اگر دوستم داشتي نميگشتي

گاهـــــــی سکــــوتــــــ

یعنـــــی امّـــا … 

یعنـــی اگـــــــر … 

یعنــــــی هـــزار و یکـــــــ دلیـــل 

کــــه “دل” مـــی ترســـد بلند بگویـــد …

يه وقتايی هست ...نه "گريه كردن" آرومت ميكنه ..نه "نفس عميق" ...نه "يه ليوان آب سرد"...نه "داد زدن" ...يه وقتايی هست كه فقط نياز داری ،بـــــــــمــــــــــيــــــــــــرِی...همين

دیگرمیخواهم مثل "خدایم" "تنها"باشم شایدهم کسی پیداشد و مرا پرستید. تنها

☜پـــــا بــرهــنــه تــو رابــطــه دیــگـــران نـــریـــد☞ 『آشــغــالـاش』 ☜مـیـچـسـبـه کـف پــاتــون↳ ⇚مـیـــاد تـــو【زنــدگے】 ✘خــودتــون✘

مـــــڹ تــــــــــو را ڪہ داشتہ باشم . . .

 

مهم نيسٺ ڪجاۍ ايڹ دنيا زندگۍ ڪنم . . .

 

مهم نیسٺ چند روز دیگر قرار اسٺ زنده بمانـــــم . . .

 

مهم نیسٺ چہ بلایۍ میخواهد سرم بیاید . . .

 

تــــــــــو تـــــنـها ســـــهم مـــــڹ از ايڹ دنيايۍ . . .

 

مــــــڹ تــــــــــو را ڪہ داشتہ باشم . . .

 

بہ تمام آرزوهايم رسيده ام . . .

 

مـــــڹ از خــــــــــدا فقط تــــــــــو را طلـــــب دارم . . .

 

هـــــمــــــــــیـــــڹ . . .

♥عشقم♥

                                                          

               □ نپرس چقدر دوستت دارم□

 

→اينجا در قلب من حد و مرزى براى حضور تو نيست←

 

                      →← خواستنت تمام شدنى نيست○

 

◇خواستنى تر ميشوى هرلحظه◇

                          ♥

                                         ♥تــــو♥

                          ♥

        

→ تكرار نميشوى،اين منم كه وابسته تر ميشوم←

 

               →اگر عشقمان♥عشق باشد←

 

→زمان حرف احمقانه اى است←

 

→نفسم شايد دليل زنده بودنم باشد←

 

 ولى بی شک تو تنها دليل نفس من هستی←

 

                                      ميدونـــى؟!

              □از تموم دنيا□

 

                          یک نفر هست●

 

                  →نميخواهم برايم بميرد←

 

                                →ميخواهم برايم زندگى كند←

 

             →باختى در كار نيست←

 

                 من براى با

 

                                       ♥ تو ♥

بودن با جانم ريسک ميكنم

 

◇خيالى نيست يا ميبريم يا ميميريم◇

.

هیـــــس ! ⭐هــیـــچ نــگــو... فــقـــط چــشـمــهـایــــت را ببند و نـفـــس بــکـــش ! ⭐لــمـــس نـفـــس هــایـــت ضــربــان قــلـ❤ـبــم را بــه  شــمـ⏳ـاره مــے انـــدازد...! ⭐تــو آرام آرام نـــفـــس بــکـــش، مـــن لــحـــظــه بـه لــحـــظـــه دیــوانه ات شوم... ⭐ايــن روزهـــا در مـــن حــالـتِ فــوق العـاده خــــــــوب ⭐اعـلام شـــده است بـيـــش از حــدِ مـجــــــ

نويسنده: رويا عليزاده | تاريخ: سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

عکسهای جدید از حسین مهری

 


بیوگرافی حسین مهری

حسین مهری متولد آبان ماه سال ۱۳۶۳ است ،  به گفته خودش سابقه‌ای ۱۸ ساله‌ در عرصه تئاتر دارد. او اولین بار در نقش عباس در سریال زیرهشت به مخاطبین معرفی شد وی بازیگر جوانی است که تا‌کنون در مجموعه‌های تا ثریا و پنجره بال های خیس پایتخت، نابرده رنج و زیرهشت ایفای نقش کرده است.

تصاویر حسین مهری


  حسین مهری, بیوگرافی حسین مهری, بیوگرافی و عکس  حسین مهری


  حسین مهری, بیوگرافی حسین مهری, بیوگرافی و عکس  حسین مهری


  حسین مهری, بیوگرافی حسین مهری, بیوگرافی و عکس  حسین مهری


  حسین مهری, بیوگرافی حسین مهری, بیوگرافی و عکس  حسین مهری


  حسین مهری, بیوگرافی حسین مهری, بیوگرافی و عکس  حسین مهری

 

  حسین مهری, بیوگرافی حسین مهری, بیوگرافی و عکس  حسین مهری


  حسین مهری, بیوگرافی حسین مهری, بیوگرافی و عکس  حسین مهری


 

 

  حسین مهری, بیوگرافی حسین مهری, بیوگرافی و عکس  حسین مهری

  حسین مهری, بیوگرافی حسین مهری, بیوگرافی و عکس  حسین مهری

نويسنده: رويا عليزاده | تاريخ: جمعه 31 خرداد 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

عکس های جدید از بازیگران و همسرانشان

عکس های جدید از بازیگران و همسرانشان

  عکس های جدید از بازیگران و همسرانشان

رویا نونهالی و همسرش

    عکس های جدید از بازیگران و همسرانشان

  اشکان خطیبی و همسرش

   عکس های جدید از بازیگران و همسرانشان

 امیر جعفری و همسرش

   عکس های جدید از بازیگران و همسرانشان

 هومن سیدی و همسرش

   عکس های جدید از بازیگران و همسرانشان

 فرزاد حسنی و همسرش آزاده نامداری

   عکس های جدید از بازیگران و همسرانشان

 بهنوش طباطبایی و همسرش مهدی پاکدل

   عکس های جدید از بازیگران و همسرانشان

 فرهاد آئیش و همسرش مائده طهماسبی

   عکس های جدید از بازیگران و همسرانشان

حمیدرضا آزرنگ و همسرش ساناز بایان

 

نويسنده: رويا عليزاده | تاريخ: جمعه 31 خرداد 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

موضوع انشا«ازدواج را توصیف کنید»

 

ازدواج چیست, انشای خنده دار, خنده دار

پیش بابایی می روم و از او می پرسم: «ازدواج چیست؟»، بابایی هم گوشم را محکم می پیچاند و می گوید: «این فضولی ها به تو نیومده، هنوز دهنت بوی شیر میده، از این به بعد هم دیگه توی خیابون با دخترای همسایه ها لی لی بازی نمی کنی، ورپریده!»، متوجه حرف های بابایی و ربط آنها به سوالم نمی شوم، بابایی می پرسد: «خب حالا واسه چی می خوای بدونی ازدواج یعنی چی؟!»، در حالی که در چشمهایم اشک جمع شده است می گویم: «بابایی بهتر نیست اول دلیل سوالم رو بپرسید و بعد بکشید؟!»،

بابایی با چشمانی غضب آلوده می گوید: «نخیر! از اونجایی که من سلطان خانه هستم و توی یکی از داستان ها شنیدم سلطان جنگل هم همین کار رو می کرد و ابتدا می کشید و سپس تحقیقات می کرد، در نتیجه من همین روال را ادامه خواهم ...» بابایی همانطور که داشت حرف می زد یک دفعه بیهوش روی زمین افتاد، باز هم مامانی با ملاقه سر بابا رو مورد هدف قرار داده بود، این روزها مامان به خاطر تمرین های مستمرش در روزهای آمادگی اش به سر می بره و قدرت ضربه و هدفگیری اش خیلی خوب شده، ملاقه با آنچنان سرعتی به سر بابایی اصابت کرد که با چشم مسلح هم دیده نمی شد.

مامانی گفت: «در مورد چی صحبت می کردین که باز بابات جو گیر شده بود و می گفت سلطان خونه است؟!»، و من جواب دادم: «در مورد ازدواج»، مامانی اخمهاش توی همدیگه رفت و ماهیتابه رو برداشت و به سمت بابایی که کم کم داشت بهوش می یومد قدم برداشت، مامانی همونطور که به سمت بابایی می یومد گفت: «حالا می خوای سر من هوو بیاری؟! داری بچه رو از همین الان قانع می کنی که یه دونه مامان کافی نیست؟! می دونم چکارت کنم!»، مامانی این جمله رو گفت و محکم با ماهیتابه به سر بابایی زد و بابایی دوباره بیهوش شد.

بعد از بیهوش شدن بابایی، مامان ازم خواست کل جریان رو براش توضیح بدم، منهم گفتم که موضوع انشا این هفته مون اینه که «ازدواج را توصیف کنید.»، بابایی که تازه بهوش اومده بود گفت: «خب خانم! اول تحقیق کن، بعد مجازات کن! کله ام داغون شد!»، و مامانی هم گفت: «منم مثل خودت و اون آقا شیره عمل می کنم، عیبی داره؟!»، بابایی به ماهیتابه که هنوز توی دستای مامانی بود نگاهی کرد و گفت: «نه! حق با شماست!»، مامانی گفت: «توی انشات بنویس همه ی مردها سر و ته یه کرباس هستند!»

بابابزرگ که گوشه ی اتاق نشسته بود و داشت با کانالهای ماهواره ور می رفت و هی شبکه عوض می کرد متوجه صحبت های ما شد و گفت: «نوه ی گلم! بیا پیش خودم برات انشا بگم!»، مامانی هم گفت: «آره برو پیش بابابزرگت، با هشت ازدواج موفق و دوازده ازدواج ناموفقی که داشته می تونه توضیحات خوبی برات در مورد ازدواج بگه!»

پیش بابابزرگ می روم و بابابزرگ می گوید: «ازواج خیلی چیز خوبی است، و انسان باید ازدواج کند ... راستی خانم معلمتون ازدواج کرده؟ چند سالشه؟ خوشـ ...»، بابابزرگ حرفهایش تمام نشده بود که این بار ملاقه ای از طرف مامان بزرگ به سمت بابابزرگ پرتاب شد، البته چون مامان بزرگ هدفگیری اش مثل مامانی خوب نیست ملاقه به سر من اصابت کرد.

به حالت قهر دفترم رو جمع می کنم و پیش خواهر می روم، نمی دانم چرا با گفتن موضوع انشا در چشمانم خواهرم اشک جمع می شود، و وقتی دلیل اشک های خواهر رو می پرسم می گوید: «کمی خس و خاشاک رفت توی چشمم!»، البته من هر چی دور و برم رو نگاه می کنم نشانی از گرد و خاک نمی بینم، به خواهر می گویم: «تو در مورد ازدواج چی می دونی؟» و خواهرم باز اشک می ریزد.

ما از این انشا نتیجه می گیریم بحث در مورد ازدواج خیلی خطرناک است زیرا امکان دارد ملاقه یا ماهیتابه به سرمان اصابت کند، این بود انشای من، با تشکر از اهالی خانه که در نوشتن این انشا به من کمک کردند!

نويسنده: رويا عليزاده | تاريخ: جمعه 31 خرداد 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

 اس ام اس ولادت امام زمان (عج)-

ولادت امام زمان, ولادت حضرت مهدی

 میلاد حجت خدا ، دوازدهمین ساغر الهی بر منتظران جمالش مبارک باد . . .

اس ام اس ولادت امام زمان, پیامک تولد امام زمان

سلام ای انتظــار انتظـــارم  / سلام ای رهبر و ای یادگارم
سلامم بر تو ای فرزند زهرا /  سلامم بر تو ای نـــاجی دنیا . . .
ولادت حضرت حق مهدی صاحب الزمان بر شما مبارک

اس ام اس ولادت امام زمان, پیامک تولد امام زمان

دل شود امشب شکوفا در زمین
می زند لبخند شادی بر زمین
آسمان ِ دل تبسم می کند
روی ماهت را تجسم می کند . . .
ولادت حضرت مهدی (عج) مبارک

اس ام اس ولادت امام زمان, پیامک تولد امام زمان

امشب ز کَرَم حق گُهرى داد به نرجس/  وز برج ولایت قمرى داد به نرجس
خوش باش که حق بال و پرى داد به نرجس /  برخیز که زیبا پسرى داد به نرجس
میلاد صاحب الزمان بر شما مبارک

اس ام اس ولادت امام زمان, پیامک تولد امام زمان

نیمه شعبان سرود زندگی است / نیمه شعبان فرار از بردگی است
نیمه شعبان سلامی از خــــدا / بر همه افراد شهر بنــدگی است . . .
ولادت حضرت مهدی (عج) بر شما مبارک

اس ام اس ولادت امام زمان, پیامک تولد امام زمان

از گیتى پاى تا سر، مطلع الانوار شد
مطلع الانوار، گیتى از جمال یار شد
نیمه ى شعبان رسید و مولد مهدى بود
آن شهى، کو خاک راهش گلشن ابرار شد . . .
ولادت منجی عالم بشریت تبریک و تهنیت

اس ام اس ولادت امام زمان, پیامک تولد امام زمان

السلام ای آفتاب پشت ابر
السلام ای اوج قله، کوه صبر
السلام ای فخر آدم در زمین
یادگار حضرت روح الامین . . .

اس ام اس ولادت امام زمان, پیامک تولد امام زمان

تک ‌نغمه‌ی شادی ما
در جشن میلاد مهدی زهرا سلام‌الله ‌علیها، دعای فرج است . . .
یا مهدی ادرکنی

اس ام اس ولادت امام زمان, پیامک تولد امام زمان

صبحدم پیک مسیحا دم جانان آمد / گفت برخیز که آرام دل و جان آمد
سحر از پرده نشینان حریم خلوت / نغمه برخاست که شاهنشه خوبان آمد . . .

اس ام اس ولادت امام زمان, پیامک تولد امام زمان

دوستان هنگام بینایى شده
طلعت مهدى تماشایى شده
این امید هر نبى و هر ولى‏است
پاى تا سر، هم محمد، هم على است
این پسر چشم و چراغ فاطمه است
این گل امید باغ فاطمه است . . .

اس ام اس ولادت امام زمان, پیامک تولد امام زمان

سحرگاهان نسیمى عیسوى دم
مشام خاکیان را کرد خرّم
گلى در ماه شعبان زاد نرگس
که شعبان شد ز میلادش معظّم . . .

اس ام اس ولادت امام زمان, پیامک تولد امام زمان

اى دل! بشارت مى ‏دهم،خوش روزگارى مى ‏رسد
یا درد و غم طى مى ‏شود، یا شهریارى مى‏ رسد
گر کارگردان جهان، باشد خداى مهربان
این کشتى طوفان زده، هم بر کنارى مى ‏رسد . . .

اس ام اس ولادت امام زمان, پیامک تولد امام زمان

ما را به جز خیالت، فکرى دگر نباشد / در هیچ سر خیالى زین خوبتر نباشد
کى شبروان کویت، آرند ره به سویت / عکسى ز شمع رویت تا راهبر نباشد . . .

اس ام اس ولادت امام زمان, پیامک تولد امام زمان

بار دیگر مژده بر ما مى ‏دهند
نور امیدى به دلها مى‏ دهند
در شب میلاد مهدى قدسیان
گل بدست پاک زهرا مى ‏دهند
در رخ مهدى خدا را بنگرد
هر که را اذن تماشا مى‏دهند . . .

اس ام اس ولادت امام زمان, پیامک تولد امام زمان

بسر آمد شب هجران و، سحر نزدیک است
صبرکن، صبر! که هنگام ظفر نزدیک ست
رحمى اى باد خزان، کز اثر همّت اشک
نو نهالى که نشاندم، به ثمر نزدیک ست . . .

اس ام اس ولادت امام زمان, پیامک تولد امام زمان

زیباترین یقین بخدا پیش روی ماست
با یوسفی که یکسره در آرزوی ماست
ما گرد و خاک پای تو را جمکران کنیم
یک گوشه از نگاه تو را آسمان کنیم . . .

اس ام اس ولادت امام زمان, پیامک تولد امام زمان

آید آن صبح درخشانى که من مى ‏خواستم
روشنى بخش دل و جانى، که من مى‏ خواستم
از نسیم جانفزاى گلشن آل رسول
بشکفد گلهاى بستانى که من مى ‏خواستم . . .

اس ام اس ولادت امام زمان, پیامک تولد امام زمان

ما التماس روز ظهور توأیم لیک
هر وقت، هر زمان که دلت بود میرسی
روزی تو میرسی و علی شاد میشود
بغض گلوی فاطمه آزاد میشود . . .

اس ام اس ولادت امام زمان, پیامک تولد امام زمان

مژده که میلاد منجى بشر آمد / فُلک هدى را، دلیل و راهبر آمد
مژده! که آمد خدیو عالم امکان / حجّت برحق، امام منتظر آمد . .

نويسنده: رويا عليزاده | تاريخ: جمعه 31 خرداد 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

بمب اتم رویانیان در فصل نقل و انتقالات!

بمب اتم رویانیان در فصل نقل و انتقالات!

حرف های ضد و نقیض در مورد وضعیت کنونی سید مهدی رحمتی دروازه بان اول استقلال بسیار زیاد است، این ملی پوش فصل خوبی را از نظر مالی در استقلال سپری نکرد.

با پایان بازی های لیگ هنوز وضعیت رحمتی مشخص نیست و به همین خاطر وی برای ماندن در استقلال مردد شده است. از منابع غیر رسمی شنیده می شود سنگربان آبی پوشان از سپاهان پیشنهاد داشته و حتی مذاکرات اولیه را هم با آن ها انجام داده اما وی بر سر مسایل نامشخص با طلایی پوشان اصفهان به توافق نرسید و بی خیال حضور مجددش در تیم سابق خود شد.

با این حال رویانیان هم که از سال گذشته به دنبال جذب این بازیکن بود محتمل است که از فرصت استفاده کرده و به رحمتی پیشنهاد بدهد.

با رفتن سید مهدی مدیر عامل باشگاه پرسپولیس جنجالی ترین خرید نقل و انتقالات لیگ سیزدهم را انجام می دهد، البته یک منبع غیر رسمی به جز پیشنهاد رحمتی از حضور احتمالی جواد نکونام کاپیتان تیم ملی در جمع سرخپوشان خبر داد، با این حساب اگر مسئولان باشگاه استقلال فکری برای بی پولی تیم نکنند بازیکنان تیمشان را یکی پس از دیگری از دست خواهند داد.

بد نیست بدانید نکونام از چند تیم عربی پیشنهاد دارد اما وی علاقه ی بسیاری برای توپ زدن در تیم های ایرانی را دارد و دوست دارد در تهران بماند.

نويسنده: رويا عليزاده | تاريخ: شنبه 4 خرداد 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

عکس های باحال و خوشگل

   

 

 

     
     

نويسنده: رويا عليزاده | تاريخ: سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

به روز ترین لباس های بافتنی دخترانه (مدل سال ۲۰۱۳)
































نويسنده: رويا عليزاده | تاريخ: شنبه 30 دی 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

پروانگی...

ترسید «چراغ دوازدهم» را هم بشکنند…
جایش یک «شمع» داد تا ببیند چه می‌کنند با او…

پروانگی آموخته‌اند؟!…

 

 


شهید آوینی:
آری شهادت زیباست، اما مثل مرد پای بیرق انقلاب ایستادن از آن‌هم زیباتر است.
شهادت در رکاب خمینی زیباست، اما دفاع از ولی فقیه حاضر از آن‌هم زیباتر است.
خون دادن برای خمینی زیباست، اما خون دل خوردن برای خامنه‌ای از آن‌هم زیباتر است.

 

و ما در کجای این میدان ایستاده‌ایم؟
زیر بیرق چه کسی سینه می‌زنیم؟
ولی زمانمان کیست؟

 

خدایا؛ عاقبتمان را ختم به خیر بگردان.

نويسنده: رويا عليزاده | تاريخ: پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

خاطره ای از یک جوون حسینی

چند وقت پيش توي تهران، توي حسينيه اي منبر ميرفتم، يه جووني اومد نزديک سي سالش. گفت حاج آقا من با شما کار دارم. گفتم بنويس، گفت نوشتني نيست. گفتم ببين منو قبول داري؟ گفت آره. گفتم من چند ساله با جوونا کار ميکنم، کسي که نتونه حرفشو بنويسه بعدشم نميتونه بگه. يک و دو و سه و چهار کن و بنويس. گفت باشه.
فرداشب که اومديم، يه نامه داد به ما، من بردم خونه، نامه را که خوندم ديدم اين همونيه که من در به در دنبالش ميگشتم.
فرداشب اومد گفت که: چي شد؟
گفتم من نوکروتم، من ميخوام با شما يه چند دقيقه صحبت کنم.
وعده کرديم و گفت که: منو چجوري ميبينيد شما؟
گفتم من نه رمالم نه جادوگرم چي بگم؟
گفت: نه ظاهري، گفتم بچه هيئتي
زد زير گريه گفت: خاک تو سر من کنند، تو اگر بدوني من چه جناياتي کردم، چه گناهايي کردم. فقط خوب خوبه اي که ميتونم بگم از گناهايي که کردم اينه که مادرمو چند بار کتک زدم، پدرمو زدم، ديگه عرق و شراب و کاراي ديگه شو، ديگه...
گفتم پس الآن اينجوري!!!!!
گفت حضرت زهرا دستمو گرفت
گفت حاج آقا من سرطاني بودم، سرطاني ميدوني يعني چي؟
گفتم يعني چي؟
گفت به کسي سرطاني ميگن که نه زمان حاليشه، نه مکان، نه شب عاشورا حاليشه، نه تو حسينيه، نه مکان ميفهمه
گفت من سرطاني بودم
يه خونه مجردي با رفيقامون درست کرده بوديم، هرکي هر کي رو جور ميکرد تو اين خونه مجردي اونجا رختخواب گناه و معصيت...
گفت شب عاشورا هرچي زنگ زدم به رفيقام، هيچکدوم در دسترس نبودند
نه نمازي، نه حسيني، هيچي
ميگفتم اينارو همش آخوندا درآوردند، دو تا عرب با هم دعواشون شده به ما چه
ميگفت ماشينو برداشتم برم يه سرکي، چي بهش ميگن؟ گشتي بزنم
تو راه که ميرفتم يه خانمي را ديدم، دخترخانم چادري داشت ميرفت حسينيه
خلاصه اومدم جلو و سوار ماشينش کردم با هر مکافاتي که بود، ميرسونمت و ....ـ
خلاصه، بردمش توي اون خانه ي مجردي
اينم مثل بيد ميلرزيد و گريه ميکرد و ميگفت بابا مگه تو غيرت نداري؟ آخه شب عاشوراست!!!! بيا به خاطر امام حسين حيا کن
گفتم برو بابا امام حسين کيه؟ اينارو آخوندا درآوردند، اين عربها با هم دعواشون شده به ما ربطي نداره
گفت توي گريه يه وقت گفتش که: خجالت بکش من اولاد زهرام، به خاطر مادرم فاطمه حيا کن!!! من اين کاره نيستم، من داشتم ميرفتم حسينيه!
گفتم من فاطمه زهرا هم نميشناسم، من فقط يه چيز ميشناسم: جواني، جواني کردن
جواني، گناه
جواني، شهوت
اينارو هم هيچ حاليم نيست
گفت اين خانمه گفت: تو اگر لات هم هستي، غيرت لاتي داري يا نه؟ گفت: چطور؟
_ خودت داري ميگي من زمين تا آسمون پر گناهم ، اين همه گناه کردي، بيا امشب رو مردونگي لوتي وار به حرمت مادرم زهرا گناه نکن، اگه دستتو مادرم زهرا نگرفت برو هرکاري دلت ميخواد بکن
گفت ما غيرتي شديم
لباسامو پوشيدم و گفتم: يالا چادرو سرت کن ببينم، امشب ميخوام تو عمرم براي اولين بار به حضرت زهرا اعتماد کنم ببينم اين زهرا ميخواد چيکار کنه مارو... يالا
سوار ماشينش کردم و اومدم نزديک حسينيه اي که ميخواست بره پياده اش کردم
از ماشين که پياده شد داشت گريه ميکرد
همينجور که گريه ميکرد و درو زد به هم، دم شيشه گفت: ايشاالله مادرم فاطمه دستتو بگيره، خدا خيرت بده آبروي منو نبردي، خدا خيرت بده...
ميگه اومدم تو خونه و حالا ضد حال خورديم و ....
تو صحبت ها که داشتم ميبردمش تا دم حسينيه، هي گريه ميکرد و با خودش حرف ميزد، منم ميشنيدم چي ميگه
اما داشت به من ميگفت
ميگفت: اين گناه که ميکني سيلي به صورت مهدي ميزني، آخه چرا اينقدر حضرت مهدي رو کتک ميزني، مگه نميدوني ما شيعه ايم، امام زمان دلش ميگيره، اينارو ميگفت
منم سفت رانندگي ميکردم
پياده که شد رفت، آمدم خونه
ديدم مادرم، پدرم، خواهرام، داداشام اينا همه رفتند حسينيه
تو اينام فقط لات من بودم
گفت تلويزيونو که روشن کردم ديدم به صورت آنلاين کربلا را نشون ميده
صفحه ي تلويزيون دو تکه شده، تکه ي راستش خود بين الحرمين و گاهي ضريحو نشون ميده، تکه دومش، قسمت دوم صفحه ي تلويزيون يه تعزيه و شبيه خوني نشون ميداد، يه مشت عرب با لباس عربي، خشن، با چپي هاي قرمز، يه مشت بچه ها با لباس عربي سبز، اينارو با تازيانه ميزدند و رو خاکها ميکشوندند
ميگفت من که تو عمرم گريه نکرده بودم، ياد حرف اين دختره افتادم گفتم وااااااي يه عمره دارم تازيانه به مهدي ميزنم
ميگفت پاي تلويزيون دلم شکست، گفتم زهرا جان دست منو بگير
زهراجان يه عمره دارم گناه ميکنم، دست منو بگير
من ميتونستم گناه کنم، اما به تو اعتماد کردم
کسي هم تو خونه نبود، ديگه هرچي دوست داشتم گريه کردم
گريه هاي چند ساله که بغض شده بود، گريه ميکردم، داد ميزدم، عربده ميکشيدم، خجالت که نميکشيدم ديگه، کسي نبود
ميگفت نزديکاي سحر بود، پدر و مادرم از حسينيه آمدند
تا مادرم درو باز کرد، وارد شد تو خونه، تا نگاه به من کرد (اسمش رضاست)، يه نگاه به من کرد گفت: رضا جان کجا بودي؟
گفتم چطور؟ گفت بوي حسين ميدي!
رضاجان بوي فاطمه ميدي، کجا بودي؟
افتادم به دست پدر و مادرم، گريه.... تورو به حق اين شب عاشورا منو ببخش
من کتک زدم، اشتباه کردم
بابام گريه کن، مادرم گريه کن، داداشها، خواهرا... همه خوشحال
داداش ما، پسر ما، پسرم حسيني شده
صبح عاشورا، زنجيرو برداشتم و پيرهن مشکي رو پوشيدم و رفتم تو حسينيه
تو حسينيه که رفتم، ميشناختند، ميدونستند من هيچوقت اينجاها نميومدم
همه خوشحال
رئيس هيئت آدم عاقليه
آمد و پيشوني مارو بوسيد و بغلمون کرد و گفت رضاجان خوش آمدي، منت سر ما گذاشتي
گفت منم هي زنجير ميزدم و ياد اون سيلي هايي که به مهدي زده بودم گريه ميکردم
هي زنجير ميزدم به ياد کتکايي که با گناهانم به مهدي زدم گريه ميکردم
جلسه که تمام شد، نهارو که خورديم، رئيس هيئت منو صدا زد
(من یه خواهشی دارم به کسانی که دستشون به دهنشون میرسه، میتونند سالی چند نفرو کربلا ببرند تورو به خدا یکی از کسانی که کربلا میبرید از این طایفه باشه
اون جوونی که اهل این حرفها نیست اما یه روز عاشورا میاد، همون روز دستشو بگیر بگو خوش آمدی، میای بریم کربلا؟
این جوونا اگر شش گوشه ی حسینو ببینند گریه میکنند، متحول میشن، کربلا آدمو آدم میکنه)
اومد به من گفت: رضاجان میای کربلا؟ گفتم: کربلا؟!! من؟!!! من پول ندارم!!!
گفت نوکرتم، پول یعنی چی؟ خودم میبرمت
میگفت حاج آقا هنوز ماه صفر تموم نشده بود دیدم بین الحرمینم
رئیس هیئت اومد گفت که: آقارضا، بریم تو حرم
گفتم برید من یه چند دقیقه کار دارم
تنها که شدم، زدم تو صورتم گفتم حسین جان میخوای با دل من چکار کنی؟
زهراجان من یه شب تو عمرم به تو اعتماد کردم، کربلاییم کردی؟ بی بی جان آدمم کردی؟
اومدم شبکه رو گرفتم، ضریح امام حسینو، گریه کردم. داد میزدم، حسین جان، حسین جان، دستمو بگیر حسین جان، پسر فاطمه دستمو بگیر، نگذار برگردم دوباره
میگفت رئیس هیئت کاروان داره، مکه مدینه میبره. میگفت حاج آقا به جان زهرا سال تمام نشده بود گفت میای به عنوان خدمه بریم مدینه، گفت همه کاراش با من، من یکی از خدمه هام مریض شده
خلاصه آقا چندروزه ویزای مارو گرفت، یه وقت دیدیم ای بابا سال تمام نشده تو قبرستان بقیع، پای برهنه، دنبال قبر گمشده ی زهرا دارم میگردم
گریه کردم: زهرا جان، بی بی جان، با دل من میخوای چکار کنی؟ من یه شب به تو اعتماد کردم هم کربلاییم کردی هم مدینه ای؟
میگفت خلاصه کار برام پیش اومد و کار و دیگه رفیقای اون چنینی را گذاشتم کنار و آبرو پیدا کردم
یه مدتی، دو سالی گذشت
میگفت حاج آقا همه یه طرف، این یه قصه که میخوام بگم یه طرف
مادر ما گفت: رضاجان حالا که کار داری، زندگی داری، حاجی هم شدی، مکه هم رفتی، کربلایی هم شدی، نوکر امام حسین هم شدی، آبرو پیدا کردی، اجازه میدی بریم برات خواستگاری؟
گفتم بریم مادر، یه دختر نجیب زندگی کن را پیدا کن
رفتند گفتند یه دختری پیدا کردیم خیلی دختر مومنه و خوبیه و اینهاست، خلاصه رفتیم خواستگاری
پدر دختر تحقیقاتشو کرده بود.
چقدر خوبه دختردارها اینجوری دختر شوهر بدن، باریکلا
میگفت منو برد توی یه اتاق و درو بست و گفت: ببین رضاجان من میدونم کی هستی. اما دو سه ساله نوکر ابی عبدالله شدی. میدونم چه کارها و چه جنایات و .... همه ی اینارو میدونم، ولی من یه خواهش دارم، چون با حسین آشتی کردی دخترمو بهت میدم نوکرتم هستم. فقط جان ابی عبدالله از حسین جدا نشو. همین طوری بمون. من کاری با گذشته هات ندارم. من حالاتو میخرم. من حالا نوکرتم.
میگفت منم بغلش کردم پدر عروس خانم را، گفتم دعا کنید ما نوکر بمونیم.
گفت از طرف من هیچ مانعی نداره، دیگه عروس خانم باید بپسنده و خودتون میدونید
گفتند عروس خانم چای بیارند. ما هم نشسته بودیم. پدرمون، خواهرمون، مادررمون، اینها همه، مادرش، خاله اش، عمه اش، مهمونی خواستگاری بود دیگه
عروس خانم وقتی سینی را آورد گذاشت جلوی ما، یه نگاه به من کرد، یه وقت گفت:
یا زهرا!!!!!
سینی از دستش ول شد و گریه و از سالن نرفته خورد روی زمین...
مادرش، خاله اش، مادر من، خواهر ما رفتند زیر بغلشو گرفتند و بردنش توی اتاق
میگفت من دیدم حاج آقا فقط صدای شیون از اتاق بلنده
همه فقط یک کلمه میگن: یا زهرا!!!
منم دلم مثل سیر و سرکه میجوشید، چه خبره! مادرمو صدا زدم، گفتم مادر چیه؟
گفت مادر میدونی این عروس خانم چی میگه؟
گفتم چی میگه؟
گفت: مادر میگه که....
دیشب خواب دیدم حضرت زهرا اومده به خواب من، عکس این پسر شمارو نشونم داده، گفته این تازگیا با حسین من رفیق شده....
به خاطر من ردش نکن
مادر دیشب فاطمه سفارشتو کرده

به خدا جوونا اگر رفاقت کنید، اعتماد کنید، زهرا آبروتون میده، دنیاتون میده، آخرتتون میده

السلام علیک یا فاطمة الزهرا

نويسنده: رويا عليزاده | تاريخ: دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

سرهای یاران حسین کجا خفته‌اند +عكس

«باب الصغیر» مقبره‌ای در دمشق که طبق برخی روایات، محل دفن سرهای 17 تن از شهدای کربلا و یاران با وفای حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام است.

به گزارش فارس، باب‌الصغیر به معنای «درب کوچک»، مقبره‌ای است در دمشق که گویند سر مطهر حضرت «ابا الفضل العباس» و «علی اکبر» علیهما السلام و «حبیب بن مظاهر» از یاران باوفای امام حسین (ع) در آنجا مدفون است.
 
طبق برخی روایات بعضی هم گفته‌اند که مدفن 17 سر از سرهای شهدای کربلاست. ضریحی بر آن ساخته‌اند و نام تعدادی از شهدای کربلا بر آن نقش بسته است. برخی نیز قبر «عبدالله بن جعفر» همسر حضرت زینب کبری(س) را هم آنجا می‌دانند.
 
«سید محسن امین» در صفحه 627 از جلد یک کتاب «اعیان الشیعه»، صفحه دفن سرهای آن سه بزرگوار را در آن محل پذیرفتنی می‌داند و می‌گوید: چون سرها را به شام برده، این طرف و آن طرف گرداندند و هدف یزید که اظهار پیروزی و نیز خوار کردن صاحبان آنها بود، چون این کار انجام شد، طبیعی است که همان جا دفن شده باشد و محلش محافظت شود.
 
در این مقبره همچنین ضریحی به نام «جنة الغرباء» وجود دارد که در آن نیز سر تعدادی از شهدایی که در روز عاشورا با امام حسین (ع) شهید شده‌اند، مدفون شده است.















 

نويسنده: رويا عليزاده | تاريخ: سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

راز ضریح شش گوشه

   
   
   
 
 
 
چرا برخلاف ضریح و مرقد امان دیگر، ضریح مرقد مطهر سیدالشهدا(ع) شش گوشه ساخته شده است.
 
 
 
در این باره روایت های گوناگونی وجود دارد. اما مجموع این روایت ها و آن چه نزدیک تر به منطق به نظر می رسد، آن چیزی است که شیخ مفید(ره) در کتاب «الارشادات» آورده است. او در بخشی از این کتاب نام 17 نفر از شهدای بنی هاشم در روزعاشورا را ذکر کرده و  نوشته است: « آنان پایین پای آن حضرت در یک قبر (گودی بزرگ) دفن شدند و هیچ اثری از قبر آنان نیست و فقط زائران با اشاره به زمین در طرف پای امام ـ علیه السّلام ـ آنان را زیارت می‌کنند و علی بن الحسین ـ علیهم السّلام ـ (علی اکبر) از جملة آنان است.برخی گفته‌اند: محل دفن علی اکبر نسبت به قبر امام حسین ـ علیه السّلام ـ نزدیک‌ترین محل است.»
 
 
 
در بعضی از روایات دیگر از جمله کتاب «کامل الزیارات» جعفر بن محمد قمی هم آمده است: «امام سجاد ـ علیه السّلام ـ (با قدرت امامت و ولایت) به کربلا آمد و بنی‌اسد را سرگردان یافت، چون که میان سرها و بدن‌ها جدایی افتاده بود و آنها راهی برای شناخت نداشتند، امام زین العابدین ـ علیه السّلام ـ از تصمیم خود برای دفن شهیدان خبر داد، آن گاه به جانب جسم پدر رفت، با وی معانقه کرد و با صدای بلند گریست، سپس به سویی رفت و با کنار زدن مقداری کمی خاک قبری آماده ظاهر شد، به تنهایی پدر را در قبر گذاشت و فرمود: با من کسی هست که مرا کمک کند و بعد از هموار کردن قبر، روی آن نوشت: «هذا قبر الحسین بن علی بن ابی طالب الّذی قتلوه عطشاناً غریباً»؛ این قبر حسین بن علی بن ابی طالب است، آن حسینی که او را با لب تشنه و غریبانه کشتند. پس از فراغت از دفن پدر به سراغ عمویش عباس ـ علیه السّلام ـ رفت و آن بزرگوار را نیز به تنهایی به خاک سپرد. سپس به بنی‌اسد دستور داد تا دو حفره آماده کنند، در یکی از آنها بنی‌هاشم و در دیگری سایر شهیدان را به خاک سپردند، نزدیک‌ترین شهیدان به امام حسین ـ علیه السّلام ـ فرزندش علی اکبر ـ علیه السّلام ـ است؛ امام صادق ـ علیه السّلام ـ در اینباره به عبدالله بن حمّاد بصری فرموده است: امام حسین ـ علیه السّلام ـ را غریبانه کشتند، بر او می‌گرید کسی که او را زیارت کند غمگین می‌شود و کسی که نمی‌تواند او را زیارت کند دلش می‌سوزد برای کسی که قبر پسرش را در پایین پایش مشاهده کند.
 
 
 
بنابراین به نظر می رسد گوشه های اضافی ضریح مطهر امام حسین(ع) محل دفن پسر بزرگ ایشان یعنی حضرت علی اکبر(ع) باشد و محل دفن  نوزاد شش ماهه اباعبدالله الحسین(ع) یعنی علی اصغر(ع) نیز روی سینه پیکر مطهر امام حسین(ع) باشد.
 
 
 
 
 
 
http://www.urmia.ac.ir/riyasat/pictures/مذهبی/image_c944196b5f6b5250dfcea2961448b560.png

نويسنده: رويا عليزاده | تاريخ: یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

ماجرای عطر سیب حرم امام حسین(ع) چیست؟

ماجرای عطر سیب حرم امام حسین(ع) چیست؟

به گزارش خبرگزاری اهل‏بیت(ع) ـ ابنا ـ  «بوی سیب و حرم حبیب و حسین غریب و کرب و بلا». این نوحه مشهور و محبوب را در سالهای اخیر بارها شنیده ایم. اما بوی سیب چه ارتباطی با حرم امام حسین(ع) دارد؟ آیا درست است که می گویند از قتلگاه و ضریح مطهر امام حسین(ع) می شود عطر سیب استشمام کرد؟

نگاهی به منابع روایی و کتابهای معتبر شیعی، راز بوی سیب را این طور می گشاید:

در کتاب شریف «بحارالانوار» جلد 43 ، صفحه 289 ماجرای عطر سیب به نقل از «حسن بصری» و «ام سلمه» این طور آمده است :«حسنین وارد شدند بر رسول خدا، و جبرئیل در نزد آن حضرت بود. پس ایشان در اطراف او گردیدند، به گمان این که دحیه‏ی کلبی است. جبرئیل، دست خود را حرکت داد، مانند کسی که از کسی چیزی بگیرد. پس سیبی و بهی و اناری آورد و به ایشان داد. روی ایشان از خوشحالی برافروخت و دویدند به نزد جد خود. حضرت از ایشان گرفت و بویید و فرمود: بروید نزد پدر و مادر خود. پس رفتند و هیچ یک از آن نخوردند تا این که پیغمبر به نزد ایشان رفت و همه با هم خوردند، و هر چند از آن می‏خوردند، به حال خود عود می‏نمود (بازمی‏گشت) و به همین حالت بود، تا زمانی که حضرت فاطمه علیهاالسلام وفات نمود. حسین علیه‏السلام فرمود: که انار، مفقود شد، و چون امیرالمؤمنین علیه‏السلام شهید گشت، به، مفقود شد، و سیب به حال خود بود، تا وقتی که آب را به روی ما بستند. پس چون تشنگی بر ما غالب می‏شد، آن را بو می‏کردم، اندکی تشنگی من ساکن می‏شد. عاقبت، چون تشنگی من به نهایت رسید، دندان بر آن فشردم و یقین به هلاک نمودم. حضرت سجاد علیه‏السلام می‏فرماید که این سخن را از پدر بزرگوارم شنیدم یک ساعت قبل از شهادتش، و چون شهید گردید، بوی سیب از محل شهادتش استشمام می‏شد، ولی خودش را نیافتند، و این رایحه، در آن محل باقی است، و هر کس از زواربخواهد استشمام رایحه‏ی آن را نماید، در وقت سحر، به زیارت رود که اگر از مخلصین باشد، آن را استشمام خواهد نمود.»

مشابه این داستان را هم «ابن شهر آشوب» در کتاب «مناقب» جلد 3 ، صفحه 391 .بیان کرده است. ماجرای عطر سیب در کتاب منتهی الآمال نیز آمده است.

نويسنده: رويا عليزاده | تاريخ: یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

اللهم عجل لولیک الفرج......

نويسنده: رويا عليزاده | تاريخ: چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

عكس و مطالب زيبا از امام حسين

 

 

 

 

 

 

 

عاشورا هر روز در کربلای دلمان اتفاق می افتد.
کوشش کنیم حسین دل، به دست یزید نفس، تشنه لب شهید نشود .
. .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

عجیب حکایتی است! "عزیز" ترین ها - حسین(ع) و یوسف(ع) از "گودال" و "چاه" به آسمان عزت رسیده اند. (دکتر سنگری)

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
حسین یعنی زیبایی، مگر می شود با زیبایی همراه و همسایه بود و زیبا نشد.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

کربلا نشان داد که با شکیب در عطشی کوتاه، میتوان همیشه ی تاریخ را سیراب کرد. (دکتر سنگری)

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

هرکس کتاب 72 صفحه ای عشق -عاشورا- را خوب بخواند،
شیرازه ی سعادت را در زندگی اش گسسته نخواهد دید. (دکتر سنگری)

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

حسین بیشتر از آب تشنه لبیک بود ، اما افسوس که به جای افکارش زخمهای تنش را نشانمان دادند و بزرگترین درد او را بی آبی نامیدند.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * 

دیدم عده ای مرده متحرک را که بر یک زنده ی همیشه جاوید عزاداری می کنند .

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی میکنند و بر حسینی می گریند که آزاده زیست.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

آنان که رفتند، کاری حسینی کردند. آنان که ماندند باید کاری زینبی کنند و گرنه یزیدی اند .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

گویند "می" نمی شود از راه گوش خورد!
من "یا حسین" می شنوم مست می شوم

 

 

نويسنده: رويا عليزاده | تاريخ: چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

عکس و بیوگرافی "بائه سو بین" بازیگر نقش چا چون سو در سریال دونگ یی






بیوگرافی


Name: Bae Soo-Bin

Hangul: [b]배수빈

Birthdate: December 9, 1976

Birthplace: South Korea

Height: 180cm.

Blood Type:

Movies

26 Years | 26 Nyeon (2012) - Kim Joo-An

Boy, Dreams of Sansevieria | Sonyeon, Sanseberia Ggeumeul Gguda (2012)

Horror Stories | Mooseowon Iyagi (2012) - Company president Min (segment "Kongji, Patzzi")

The Way - Man of the White Porcelain | Michi - Hakuji no Hito (2012) - Chung-Rim

Be With Me | Gwi (2010) - segment "Tell Me Your Name"

Girl…friends | Gyeolpeurenjeu (2009) - Jin-Ho

Fly High | Bisang (2009)

After the Banquet | Gyeolheunsik Hueo (2009)

Goodbye Mom | Aeja (2009) - Cheol-Min

Club Butterfly (2001)

TV Dramas

49 Days | 49 Il (SBS / 2011) - Kang Min-Ho

Dong Yi (MBC / 2010) - Bodyguard Cha Jeon-Soo

Temptation of an Angel | Cheonsaui Yuhok (SBS / 2009)

Brilliant Legacy | Chanranhan Yusan (SBS / 2009) - Park Jun-Se

Park Jung Kum, Heavenly Beauty (MBC / 2008)

The Painter of Wind | Baramui Hwawon (SBS / 2008) - King Jeong Jo

Prince of the Legend | Jumong (MBC / 2006-2007) - Sa-Yong

Fashion 70's | Paesun 70's (SBS / 2005)

Let's Get Married | Kyeolhunhapshida (MBC / 2005)

Emperor of the Sea (KBS / 2004-2005) - Kim-Yang

When a Man Loves a Woman | Namjaka Saranghalddae (SBS / 2004) - Suk-Hyun


 




















 

نويسنده: رويا عليزاده | تاريخ: پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

خواننده آمریکایی که از بودا به اسلام رسید

سایت اوباما- جاناتان یوسف علی یک پدیده است. زندگی وی اگر عجیبتر از زندگی شان علی استون نباشد، کمتر نیست. تنها مورد تعجب آور در زندگی علی، آهنگ‌سازی دلنشین او و یا برچسب "یا حسین" بر روی گیتارش نیست بلکه از آن عجیبتر، مسیر زندگی اوست که در پیچ و خم مکاتب، راه درازی را طی کرده است.

او همانگونه که خود می‌گوید مسلمان به دنیا نیامده است و ابتدا زندگی خود را براساس بی دینی و بی خدایی و حتی در برهه‌ای، براساس تعالیم بودا بنا نهاده است اما اینطور که می‌گوید در نهایت به نقطه‌ای می رسد که هیچکدام از این راه‌ها را منتج به سعادت بشر نمی‌داند و از ابتدا به دنبال حقیقت می‌گردد. 

اگر دور و بر شما، هستند کسانی که ژست بی‌خدایی و بی‌دینی به سرشان زده و یا مدهوش تزهای ظاهراً انسانی* بودیسم هستند، خواندن این گفتگوی جالب را به آن‌ها هم توصیه کنید. 

جاناتان یوسف علی، طی گفتگویی که با باراک اوباما دات آی آر انجام داده، درباره زندگی شخصی خود می‌گوید: من مسلمان به دنیا نیامده‌ام. پدرم که یک سفیدپوست آمریکایی است از خانواده‌ای مسیحی است اما یک مسیحی معتقد نیست و به دستورات آن عمل نمی‌کند. مادرم اهل کره جنوبی است و در واقع هیچ زمینه مذهبی مشخصی ندارد. هیچ کدام از والدین من در مورد مذهب و یا باورهایشان با من صحبتی نکرده‌اند حتی از زمان کودکی من. ما برخی مواقع کلیسا می‌رفتیم اما این رفتن مداومت نداشت. والدینم وقتی من هفت سالم بود از یکدیگر جدا شدند. بقیه دوران کودکی من با پدر و نامادری‌ام سپری شد و مادر خودم را بیش از یکی دو بار در سال نمی‌دیدم.

این خواننده آمریکایی با اشاره به تلاش کودکانه‌اش برای دریافت حقیقت جهان می‌گوید: هنگامی که 10 سالم بود شروع به تفکر در مورد زندگی به طور کلی نمودم اما هر زمان که شروع به تفکر می‌کردم، یک حس بی‌معنایی و خلا به من دست می‌داد. در دوران نوجوانی‌ام این احساس فزونی یافت و به خاطر می‌آورم که از خودم می‌پرسیدم که آیا به خدا اعتقاد دارم یا ندارم. در آن زمان 14 یا 15 سالم بود و یادم هست که تصمیمی در این باره گرفتم: «نه من به خدا باور ندارم». 
جاناتان با اشاره به فرضیه‌ای که در سنین نوجوانی برای خود انتخاب کرده بود، می‌گوید: در آن زمان فکر می‌کردم که فرد بیخدایی هستم و آشکارا مذهب و اعتقادات مذهبی را نقد می‌کردم و آنها را نادرست می‌پنداشتم و اعتقاد به مذهب را مانند اعتقاد به داستان‌های افسانه‌ای و بابا نوئل می‌دانستم اما هرچه بیشتر میخواندم، به ویژه کتابهای ادبی و فلسفی، دیدگاهم به مذهب ملایمتر می‌شد. در آن زمان، بیشتر از همه به عقاید بودایی‌ها علاقه‌مند شدم. 

وی درخصوص مکتب بودا می‌افزاید: در مورد آئین بودا چند کتاب خواندم اما هرچه می‌خواندم به نقطه بحران در زندگی خود نزدیک می‌شدم. این زمان، 22 یا 24 ساله بودم. بار دیگر خودم را در موقعیتی می‌یافتم که این سوال را از خودم بپرسم. «آیا خدا وجود دارد؟» اینبار تصمیم گرفتم فرض را بر این بگذارم که بله. خدا وجود دارد و برای یافتن راهنمایی در این زمینه، برای اولین بار دست به دعا برداشتم. 


ترانه‌ای با موضوع نیاز بشریت به امام زمان
 

جاناتان یوسف علی با مقایسه‌ای بین مسیحیت و اسلام می‌گوید: بعد از باور وجود خدا، احساسم این بود که بایستی از مذهبی پیروی کنم تا به من بگوید که چگونه باورهای خود را به بوته عمل بگذارم. اولین و بدیهی‌ترین انتخاب مسیحیت بود اما من همواره احساس کرده‌ام که مسیحیت خیلی سطحی است و تناقضات زیادی دارد و اینکه مسیحیان تقریباً سالوس هستند. به اسلام هرگز فکر نکرده بودم تا اینکه در کلاس تاریخ جهان، در مورد آن چیزهایی فهمیدم و چند مسلمان را در خوابگاه دانشجویی ملاقات کردم که اتفاقاً شیعه بودند. به خاطر روشن بودن مفاهیم عقلی و فلسفی اسلام، به سرعت این دین را انتخاب کردم و به مرکز محلی شیعیان در دالاس ایالت تگزاس رفتم. در آنجا حجت الاسلام شمشاد حیدر را دیدم که روحانی آنجا بود. در طول چند سال بعدی، بیشتر و بیشتر یاد می‌گرفتم و به ویژه به خاطر راهنمایی‌های استاد شمشاد حیدر، ایمانم مستحکم‌تر می‌شد. 

این خواننده آمریکایی با اشاره به نحوه ازدواج خود می‌گوید: در همان ایام، با یکی از بانوان شیعه که اصالتاً پاکستانی اما در ایالات متحده بزرگ شده بود، ازدواج کردم. ما اکنون دارای سه فرزند، دو دختر 6 و 7 ساله و یک پسر 3 ساله هستیم و الحمد لله من الان سی و پنج سال دارم. 



جاناتان یوسف علی یک فعال ضد سرمایه‌داری نیز محسوب می‌شود
 

وی در خصوص فعالیتش در موسیقی عنوان کرده است: فعالیتم در زمینه موسیقی یک فعالیت تفریحی است. من از نیاز « ابراز هنری» اسلام (به ویژه تشیع) به سبک غربی هنر الهام گرفته‌ام. کار رسمی و تمام‌وقت من در 8 سال گذشته تدریس در دبیرستان‌های محلی بوده است. من زبان و ادبیات انگلیسی در کلاس‌های یازدهم و دوازدهم تدریس می کنم. امسال از تدریس استعفا دادم تا دروس 2 ساله پیش حوزوی را در فلوریدا آغاز کنم. بعد از آن، انشاء الله امیدوارم بتوانم در قم ادامه تحصیل دهم.

وی در ادامه با اشاره به یکی از ترانه‌های خود که برای مردم بحرین خوانده، عنوان می‌کند:  در مورد سرکوب عمومی در بحرین اطلاع دارم و خواستم ترانه‌ای را در همبستگی با آنهایی بنویسم که در راه حقوق و شرف خود در برابر ظالم برخاسته‌اند. نمی‌دانم چه تعداد بحرینی این ترانه را شنیده‌اند اما دعا می‌کنم که تاثیر مثبتی روی این انقلاب داشته باشد.

جاناتان یوسف علی همچنین با اشاره به دیدار اخیر خود از ایران، این اتفاق را "یکی از بهترین تجربیات زندگی" خود دانسته و می‌گوید: می‌پنداشتم که تفاوت‌های فرهنگی بین من و ایرانیان، مشکلاتی را به وجود آورد اما هیچ نکته منفی مشاهده نشد و فرصت زیارت حرم حضرت امام رضا(ع) و حضرت معصومه(س) در مشهد و قم، فرصتی طلایی در زندگی من بود. 

این خواننده آمریکایی در پایان می‌افزاید: بهترین نکته سفر من به ایران این بود که فهمیدم که به کشوری سفر کرده‌ام که "در سایه ولایت رهبر بزرگ و فهیمی مانند امام خامنه‌ای بوده است." 


نمایی از اتاق جاناتان علی در خانه‌اش در فلوریدا
 

وب سایت جاناتان به آدرس jonyusufali.com حاوی کلیپ‌های وی است و همچنین در یوتیوب نیز کلیپ‌های ترانه‌های جاناتان به نمایش در آمده است. جاناتان همچنین صفحه‌ای نیز در فیس بوک دارد که امکان گپ و گفت دوستانه با او نیز از طریق این صفحه میسر است. وی ضمن انتشار ترانه‌هایی با موضوعات ضدسرمایه داری در این صفحه، ترانه‌هایی نیز با موضوعات مذهبی در این صفحه منتشر کرده است.

* به نظر می‌رسد که پس از نسل‌کشی، تجاوز و غارت ده‌ها هزار مسلمان میانماری توسط بوداییان این کشور و سکوت محض  آنگ سان سو چی  و دالایی لاما به عنوان چهره‌های شاخص بوداییسم نسبت به این جنایات، جایی برای آئین محبت و دوستی خواندن بوداییسم وجود دارد. 

نويسنده: رويا عليزاده | تاريخ: یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

نایت اسکین

نويسنده: رويا عليزاده | تاريخ: یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

نایت اسکین

نويسنده: رويا عليزاده | تاريخ: یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

نایت اسکین

نويسنده: رويا عليزاده | تاريخ: یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

عکس و بیوگرافی ملکه اینهیون سریال افسانه دونگ یی

نام اصلی : پارک هان سون

متولد 22 اکتبر 1987 (25 ساله) برج ترازو - کره جنوبی
قد : 165 سانتی متر | وزن : 45 کیلوگرم
گروه خونی : AB

پارک هان سون متولد 22 اکتبر 1987 در کشور کره جنوبی و بازیگر سینماست . وی سال 2010 در سریال تاریخی دونگ یی به عنوان ملکه اینهیون در کنار بازیگرانی همچون هان هیو جو، جین جی هی، پرش سو بن و لی سو یئون ایفای نقش نمود .
او قبلاً در فیلم و سریال هایی همچون بدون توقف ، زادگاه افسانه ها ، رسوایی در پایتخت ، مادر و من از بوسان آمدم بازی کرده بود .

http://korean.plogger.ir/upload/k/korean/pictures/72931508035268.jpg


عکس های ملکه اینهیون سریال افسانه دونگ یی - تصوير 2310 عکس های ملکه اینهیون سریال افسانه دونگ یی - تصوير 2309 عکس های ملکه اینهیون سریال افسانه دونگ یی - تصوير 2308 عکس های ملکه اینهیون سریال افسانه دونگ یی - تصوير 2307

 

عکس های ملکه اینهیون سریال افسانه دونگ یی - تصوير 2304 عکس های ملکه اینهیون سریال افسانه دونگ یی - تصوير 2303 عکس های ملکه اینهیون سریال افسانه دونگ یی - تصوير 2302 عکس های ملکه اینهیون سریال افسانه دونگ یی - تصوير 2301

عکس های ملکه اینهیون سریال افسانه دونگ یی - تصوير 2306  عکس های ملکه اینهیون سریال افسانه دونگ یی - تصوير 2305  عکس های ملکه اینهیون سریال افسانه دونگ یی - تصوير 2312   عکس های ملکه اینهیون سریال افسانه دونگ یی - تصوير 2311

عکس های ملکه اینهیون سریال افسانه دونگ یی - تصوير 2317 عکس های ملکه اینهیون سریال افسانه دونگ یی - تصوير 2299 عکس های ملکه اینهیون سریال افسانه دونگ یی - تصوير 2298

نويسنده: رويا عليزاده | تاريخ: یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

عکس هایی از جی جین هی بازیگر نقش سوکجونگ در افسانه دونگ یی

جی جین هی متولد 24 جوان 1971 (41 ساله) بازیگر اهل کشور کره جنوبی است . وی تاکنون در فیلم و سریال زیادی به ایفای نقش پرداخته که از جمله سریال می توان به 4 خواهر ، نامه عاشقانه ، جواهری در قصر ، روزهای بهاری ، نورافکن و مردی که نمی توانست ازدواج کند ، افسانه دونگ یی اشاره نمود و از جمله فیلم ها مسابقه جذابیت ، اچ ، باغ قدیمی و فرار از خانه است که وی را به شهرت و محبوبیت قابل توجهی در کشور کره جنوبی رسانده است . بازی او در افسانه دونگ یی آخرین کار بازی او بوده و پس از آن و در سال 2010 تا کنون هنوز در فیلم و سریالی بازی نکرده است و به نظر میرسد پس از یک دوره ی فعال و پرکار هم اکنون در تعطیلات به سر می برد . . . عکس هایی از او را در ادامه مشاهده می کنید که برای مشاهده در اندازه واقعی بر روی آن کلیک کنید . . .

http://korean.plogger.ir/upload/k/korean/pictures/6144155409616.jpg

عکس هایی از جی جین هی بازیگر نقش سوکجونگ در افسانه دونگ یی - تصوير 2371 عکس هایی از جی جین هی بازیگر نقش سوکجونگ در افسانه دونگ یی - تصوير 2370 عکس هایی از جی جین هی بازیگر نقش سوکجونگ در افسانه دونگ یی - تصوير 2369 عکس هایی از جی جین هی بازیگر نقش سوکجونگ در افسانه دونگ یی - تصوير 2368
عکس هایی از جی جین هی بازیگر نقش سوکجونگ در افسانه دونگ یی - تصوير 2365 عکس هایی از جی جین هی بازیگر نقش سوکجونگ در افسانه دونگ یی - تصوير 2364 عکس هایی از جی جین هی بازیگر نقش سوکجونگ در افسانه دونگ یی - تصوير 2363 عکس هایی از جی جین هی بازیگر نقش سوکجونگ در افسانه دونگ یی - تصوير 2362

 عکس هایی از جی جین هی بازیگر نقش سوکجونگ در افسانه دونگ یی - تصوير 2367   عکس هایی از جی جین هی بازیگر نقش سوکجونگ در افسانه دونگ یی - تصوير 2366   عکس هایی از جی جین هی بازیگر نقش سوکجونگ در افسانه دونگ یی - تصوير 2361    عکس هایی از جی جین هی بازیگر نقش سوکجونگ در افسانه دونگ یی - تصوير 2360

نويسنده: رويا عليزاده | تاريخ: یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

اس ام اس هاي باحال و جديد

دلم می خواست بهانه‌ای باشی برای فراموش کردن همه چیز
.
.
.سکوتم را به باران هدیه کردم تمام زندگی را گریه کردم.نبودی در فراق شانه هایت .به هر خاکی رسیدم گریه کردم   .
.
.
مردن آن نیست که در سینه ی خاک دفن شوم مردن آن است که از خاطر تو با همه ی خاطره ها محو شوم
.
.
زندگی زیباست زشتی‌های آن تقصیر ماست، در مسیرش هرچه نازیباست آن تدبیر ماست! زندگی آب روانی است روان می‌گذرد... آنچه تقدیر من و توست همان می‌گذرد.

.
.
عشق مانند عابری است که گاه خود را به کوری میزند تا تو از خیابان عبورش دهی بی انکه بدانی عبورت داد
.
.
.
احساس سوختن به تماشا نمی ارزد آتش بگیر تا بدانی چه می کشم
.
.
.
خبری تاسف بار به دستمون رسید که : دو تا اصفهانی شیرجه میزنن تو آب میگن هر کس زودتر سرش از آب اومد بیرون باید شام بده هنوز جسد هیچکدومشون رو پیدا نکردن
.
.
.
از یارو می پرسن اسم کوچیک جومونگ چیه ؟میگه : افــــسانه
.
.
.
عشق، نردبانی است که ما را از خود بالا می کشد. عشق، همان فعل انفعالی است که در برابر گل سرخ به ما دست می دهد. عشق، عزرائیل زیبایی است که رسید، جسم ما رامی گیرد و قبض روح راامضا می کند عشق، اولین آهی است که در آیینه کشیده ایم. عشق، اولین حقوق ما از باجه معرفت است. عشق،خرید وفروش با پای عاشق و معشوق است.
.
.
.
چه اسارت بی افتخاری است در بند حرف این و آن بودن
.
.
.
چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟ اما افسوس که هیچ کس نبود ...همیشه من بودم و من و تنهایی پر از خاطره ... آری با تو هستم! با تویی که از کنارم گذشتی و حتی یک بار هم نپرسیدی چرا چشمهایم همیشه بارانی است
.
.
.
آن شب که دلی بود به میخانه نشستیم... آن عهد که بستیم به پیمانه شکستیم... ای فاتح هر قلب همان طور که گفتی... ما عهد شکستیم ولی دل نشکستیم
.
.
.
غضنفر سرطان میگیره هرکی میاد خونش میگه من ایدز دارم زنش میگه مرد چرا دروغ میگی .میگه میخوام بعد از مرگم کسی بات ازدواج نکنه!!
.
.
.
یکی بود یکی نبود.زیر این سقف کبود یه غریبه اشنا دل و جونمو ربود.اینجوری نگام نکن گل یاس مهربون.اون غریبه خودتی همیشه پیشم بمون
.
.
.
غضنفر پری دریایی می‌بینه و بهش میگه: تو چقدر خوشگلی، زن من می‌شی؟ پری میگه: من که آدم نیستم، غضنفر میگه: فکرکردی من آدمم؟
.
.
.
یک نصیحت: مواظب خودت باش! یک خواهش: اصلاً عوض نشو! یک آرزو: فراموشم نکن! یک دروغ: تورو دوست ‏ندارم!!، یک حقیقت: دلم برات تنگ شده
.
.
.
زندگی اجبار است ... مرگ انتظار است ... عشق یک بار است ... جدایی دشوار است ... ولی یاد تو تکرار است ... !
.
.
.
به جای ریختن آب پشت سر مسافر انداختن تف کفایت می کند ... ستاد اصلاح الگوی مصرف
.
.
.
یادته بهت گفتم که خشت دیوار دلتم، تو هم منو شکستی.ولی اشکالی نداره، حالا خاک زیر پاتم
.
.
.
.

منتظر اس ام اس هاي با حال و جديد ما باشيد .....

 

نويسنده: رويا عليزاده | تاريخ: شنبه 11 شهريور 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

دلایل وجود امام زمان (عج) از دیدگاه قرآن؟

یکی از مباحث در حوزه مهدویت، اثبات وجود امام زمان ـ علیه السلام ـ است. این نکته بسیار مهم و زیر بنائی است. اساس حرکت تخریبی مخالفان نیز برای ایجاد شبهه و شک در این رکن رکین است و در روایات ما نیز اشاره شده است که طول غیبت حضرت، باعث به وجود آمدن شک و شبهه در قلوب افراد متزلزل می شود تا آن جا که عده ای می گویند: اصلاً، امامی نیست و چنین فردی متولد نشده است لذا اثبات وجود امام و بلکه اثبات اضطرار به او، نکته مهمی است که در حوزه مهدی پژوهی، نقش بسزایی دارد.
راه های اثبات وجود امام، متعدد است و مختلف. در هر حوزه بحثی با همان زبان این استدلال ها بررسی می شود، تاریخ، عقل و تجربه و کشف،


ادامه مطلب
نويسنده: رويا عليزاده | تاريخ: چهار شنبه 8 شهريور 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

زود قضاوت نکنیم..............

 

یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره‌اش پیداست آلمانی است، سینی غذایش را تحویل می‌گیرد و سر میز می‌نشیند و سپس یادش می‌افتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند می‌شود تا آنها را بیاورد اما وقتی برمی‌گردد، با شگفتی مشاهده می‌کند که یک مرد سیاه‌پوست، احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه …به قیافه‌اش)، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست !!!

بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد و فرض را بر این می‌گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست.

او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد.

در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستا

نه به او لبخند بزند.

جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می‌دهد !

دختر آلمانی سعی م

ی‌کند کاری کند؛ این‌که غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود.

به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمی‌دارند، و یکی از آنها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را.

همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛ مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرم‌کننده و با مهربانی لبخند می‌زنند.

آنها ناهارشان را تمام می‌کنند…

زن آلمانی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد و اینجاست که پشت سر مرد سیاه‌پوست، کاپشن خودش را آویزان روی پشتی صندلی می‌بیند، و ظرف غ

ذایش را که دست‌نخورده روی میز مانده است….

هیچ گاه زود قضاوت نکنید



نويسنده: رويا عليزاده | تاريخ: یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

شیطان...

 

امروز ظهر شیطان را دیدم !

نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت…

گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند…

شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!

گفتم:…

به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟

گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟

شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت: آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و میگفتم که : همانا تو خود پدر منی.
نويسنده: رويا عليزاده | تاريخ: یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

فقط در ایران...

 

در قهوه خانه ساده بالای کوه، سفارش املت دادیم.

کنار دست فروشنده نوشته بود: ما را در فیــسبـــوک ملاقات کنید.

بازفکر کردم در کجای دنیا میشود اینچنین املت خوشمزه و نان لواشی پیدا کرد

که فروشنده اش هم تا این حد به روز باشد؟

چون من تا حدی دنیا دیده هستم ، به تجربه میگویم : هیچ کجا …


هنگام برگشتن خانمی با مانتو و روسری و ظاهری مرتب در حال فروختن گل بود.
آنقدر ظاهر با کلاسی داشت که برای خرید گل پنجره را باز کردیم.
شخصیت با وقاری داشت.
وقتی گفتیم به شما نمی آید گل بفروشید، با کلامی تکان دهنده گفت:
بی کس هستم، اما ناکس نیستم.. زندگی را باید با شرافت گذروند.
کجای دنیا میتوان این سطح از فلسفه و حکمت را، در کلام یک گلفروش یافت؟

به خانه که رسیدیم همسرم یادش افتاد چیزهایی را نخریده است.
به سوپری نزدیک خانه رفتم و خرید کردم. دست کردم دیدم کیفم همراهم نیست.
گفتم ببخشید پول نیاوردم، میروم بیاورم و در حالیکه مبلغ کالایی که خریده بودم کم نبود،
مغازه دار با اصرار گفت نه آقا قابل شما رو نداره ببرید و با کلامی جدی و قاطع کالا را به من داد.
تشکر کردم و در راه خانه فکر کردم کجای دنیا چنین اعتمادی به یک غریبه وجود دارد؟
تازه پول را هم که آوردم فروشنده با تعجب گفت: آخه چه عجله ای بود؟

شب در حالیکه پشت لپ تاپم داشتم کار میکردم، یکباره صدای آکاردئون یکی از ترانه های خاطره انگیز را سر داد.
در کوچه نوازنده ای با زیباترین حالت و مهارتی خاص مینواخت.
به دنبال صدا رفتم و پنجره را باز کردم.
یکی آمد و به او نزدیک شد و گفت از طبقه هشتم آمدم پایین فقط بخاطر این ملودی قشنگی که میزنی.
با رضایت پولی به زو داد و رفت…حساب کردم دیدم پولی که در این کوچه گرفت را اگر در ده کوچه گرفته باشد، درآمد ماهانه خوبی دارد.
در کجای دنیا کسی میتواند در کوچه ای سرودی را سر دهد؟ من جایی ندیده ام.

میتوان همه رخدادهای بالا را منفی دید.
چرا باید خانمی با وقار گل بفروشد..؟
چرا فردی که به کامپیوتر وارد است باید بالای کوه املت درست کند..؟
چرا باید نوازنده ای ماهر در کوچه بنوازد…؟؟ و از این دست نگاههای منفی که خیلی ها دارند..
اما هیچ راه حلی هم ندارند که مثلا این مرد اگر در کوچه ننوازد، چه مشکلی حل خواهد شد؟
و آیا نگاههای منفی ما کمکی به حل مشکلات دنیا میکند؟
من هر چه را دیدم مثبت میدیدم.

بعضی از ما چیزهایی را برای خودمان ذهنی کرده ایم در حالیکه در عمل وجود ندارند..
و آنچه را نیز که وجود دارد، چشم ما نمی بیند و ذهن ما درک نمیکند.
مثلا آدمها را به دو گروه “باکلاس” و” بی کلاس” تقسیم کرده ایم..!
ماکسیما، پرادو و بنز با کلاس، و پیکان و پراید بی کلاسند.

حالا در جاده گیر کنید، به هردلیل…، چه تمام شدن بنزین، چه خرابی ماشین…
امتحان کنید حتی یک ماکسیما و پرادو و بنز بخاطر کمک به شما توقف نمیکند
و اگر کسی به کمکتان بیاید یا پیکان دارد یا پراید یا وانت… کدام با کلاس ترند؟

میتوانید به رخدادهای یکروز عادی از زندگی فکر کنید، در آن تلخ و شیرین بسیار وجود دارد.


نويسنده: رويا عليزاده | تاريخ: یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |